پرسش مهر۹۸_۹۷



 

 

 


     خسته از دود کارخانه هایی که چنگ به گردن آسمان آبی شهرم انداخته اند، دوست دارم اینبار قلم مویم را در آبی ترین آبیِ پالت رنگ هایم غرق کنم.با موسیقی بی کلام گنجشک های لب پنجره قلم مو را برقصانم روی صفحه بوم و اینبار آسمان را بدون سیاهی بکشم.

 

      کودک کنار جدول دستهایش زخمی ست،یا شاید هم کمی خالی،شاید کمی خاکی.آنجا  ایستاده با دستهایی پر  از زخم و خالی از دست های پدر،یا شاید مادر،شاید هم کاغذهای رنگی ای که نامش پول است. دوست دارم کودک نقاشی من دستهایش با زخم قهر باشد.

   

      میخواهم پر باشد از دستهای مادر و به جای جدول خاکی،به پاهای پدر تکیه کرده باشد.قلم مویم را به رنگ عشق،خانواده و کمی دارا بودن چیز های شیرین آغشته می کنم.
  قلم مو از رنگ خاکستری حالش بد می شود.حق دارد.دنیا که خاکستری و بخت ها سیاه ست،لا اقل نقاشی هایمان حق رنگی بودن ندارند؟

 

    گناه چشمهای ما چیست که باید هرچه خاکستریست را تحمل کنند؟ رنگ سفید در پالت جیغ میزند از بی رنگی دنیایش.سبز به فریادش میرسد.کمی در آغوشش میگیرد و چه زود قلب خالص سفید عشق سبز او را پذیرفت.و حال رنگی دارم سبز،کمی کمرنگ تر از چمن های مصنوعی و بی روح.کمی بوی عشق میدهد.


  


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بررسی و نقد پایان نامه ها کسب و کار پنجره نسیم نقطه چین تا خدا گروه آموزشی حسابداری talatales پايان نامه مقاله پروپوزال تفکرات نویسنده دفتر خاطرات سارا مرتضوی